وقتی مرا بغــــــــل میکنی
چنان جاذبه ی آغوشـــــت
به جاذبه زمین غلبـــــه میکند
که روحم به پــــرواز در می آید…
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
تمام عمرِ من انگار در خیال گذشت
-ببند پنجرهها را که کوچه ناامن است...
نسیم آمد و نشنید و بیخیال گذشت
درست روی همین صندلی تو را دیدم
نگاه خیرهی تو... لحظهای که لال گذشت
- چه ساعتیست ببخشید؟... ساده بود اما
چهها که از دل تو با همین سؤال گذشت
...
گذشت و رفت و به تو فکر میکنم ـ تنها ـ
دو ساعتی که به اندازهی دو سال گذشت
خواهمت بدرود گویم تا زمانی دور زآنکه دیگر با توام شوق سلامی نیست
ترشحات خوبی هایت..
به سنگین ترین نقطه قلبم رسیده است
سبک تر شده ام حالا،مثل پروانه
استشهاد سلولهای بدنم گواهی میدهد
به بیکران شدن روحم در انزوای جسمت
من در ترانه های تو غرق شده ام
جنگ دست و پایم بی فایده است
وقتی روحم را از چنگم در اورده ای
من با تو زنده ام یا مرده ؟
ببار باران ،ببار
نم نم و سیل آسا
ببار و خیس کن مرا
... اشک هایم بشوی
سیراب کن ترک های جان مرا
پر کن پیمانه ی دستانم...
که به آسمان آمده به تمنایت
بسی تشنه است این روح
ببار نم نم تا که برقصد بر تنم قطره های بازیگوشت
و ببوسد لبان تشنه ام
ببار سیل آسا بر شیروانی خانه ام
تا که سرکنم آواز تنهایی ام به آهنگ آن
ببار باران ، ببار
تا که اجابت کند خدایم
دعایم را به وقت باریدنت
نازهم میکنی اهسته بکن دل دارم
من به این حالته وارسته ی تومیل دارم
غم،چشمان تو این گونه مرا برهم زد
مثل طوفانی شدید حالت یک سیل دارم
نازنینم توببین بامن عاشق چقدر بی رحمی
من که درسینه ی خود جای توهم دل دارم
شایدم فکر کنی گفتن این جمله کمی اغراق است
من به راه اهن چشمای توهم ریل دارم!!